درباره وبلاگ سلام.به وبلاگ من خوش آمدید.ممنون از عزیزانی که به بنده لطف میکنن وبه وبلگم سر میزننن. نظر،انتقادوپیشنهاد یادتون نره چون هم باعث دلگرمیه هم باعث ارتقای سطح مطالب میشه،ولی ازنظر دادن همینجوری[مدح وستایش]خوشم نمیاد. بعضی وقتا خدایی هنوز چیز جالبی توی وبلاگا زده نشده ولی مدح میکنن و... اینجا سعی میکنم نکاتی از زندگی بزرگان و نکاتی که به نظر خوب ومفید میاد یادداشت کنم،تا شاید خودم بیشتر حواسم رو جمع کنم وتلنگری باشن برای خودم ودیگران هم استفاده کنن. آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان زی طلبگی زىّ طلبگى را حفظ كن
طلبگى را حفظ كن )) و بعد ادامه دادند كه اين زى طلبگى به سه چيز است :((درس جماعت (درس عمومى )، نماز جماعت ، تفريح )).
برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 1، ص 28. منبع:مرکزاطلاع رسانی الغدیر از پیامبر اکرم(ص)نقل شده است که فرمود:«همان طور که زندگی می کنید می میرید و همان گونه که می خوابید محشور می شوید.» ونیز فرمود:«درشب معراج مردمی را دیدم که لبانشان بریده می شد و دوباره به شکل اول باز می گشت ودوباره بریده می شد.جبرئیل مرا گفت:اینان خطیبان امت تو هستند که لبانشان بریده می شود؛چون به آنچه می گویند عمل نمی کنند.» «أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبِرَ وَتَنسَونَ أَنفُسَکُم وأَنتُم تَتلُونَ الکِتابِ»آل عمران/44 آیا دیگران را به نیکی امر می کنید وخود را فراموش می کنید درحالیکه کتاب را می خوانید؟ «مَثَل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا»جمعه/5 وصف حال آنان که تحمل تورات کرده ولی به آن عمل نمی کنند،چونان الاغی است که بار سنگینی را بر پشت کشد. انشاءالله که هیچ کدوم از ما ازاین دست اشخاص نباشیم و از خدا میخوام که توفیق علم همگام با عمل رو به همه ی مسلمونا عنایت کنه. •°´¯`ஐ تقویم شميم يار 91 اسک دين ஐ´¯`°•. اولين تقويم دسکتاپي کاملا مذهبي
برای دانلود فایل به ادامه ی مطلب بروید کاری از انجمن گفت وگوی دینی ادامه مطلب ...
آیت الله محمدحسن قدیری:امام خمینی نه تنهاخود مهذب بودند،بلکه همیشه سعی داشتند که طلاب،مهذب تربیت شوند وهرچند وقت یک بار به موعظه می پرداختند آن هم بابیان و روش مخصوص به خودشان که با خلوص وعلاقه ایراد می فرمودند.بعد از چندسال هنوز مواعظ ایشان با عبارت آن به یاد ما مانده است.ایشان می فرمودند:«آقایان باید در هر قدمی که برای تحصیل بر می دارید،اگر نگویم دو قدم لااقل یک قدم در تهذیب بردارید.تمام رؤسای مذاهب باطله عالم بوده اند،ولی مهذب نبوده اند.» ادامه مطلب ... تولدحضرت زینب(س)بزرگ بانوی اسلام وروز پرستار بر همه ی عاشقان ورهپویان راهش گرامی باد.
------------------------------------------------------------------------- پاورقی:این سومین قالبه که مجبورم عوض کنم. انگارقسمت نیست قالبی که میخوام رو بشه بذارم،هروقت گذاشتمش یه مشکل پیدا کرد که باید عوضش کنم.
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:زینب(س),بانوی آفتاب,عقیله ی بنی هاشم,زینت پدر, :: 18:14 :: نويسنده : زینب
چگونه باید باشیم تا امام زمان(ع) از ما راضى باشد ؟ معمولاً طلّاب جوانى که خدمت فقیه مقدس، میرزاى تبریزى قدس سره مىرسیدند، این سؤال را مىپرسیدند که: «آقا! بفرمایید چه کار کنیم که کارهایمان مرضىّ ولى عصرعلیه السلام باشد؟» مرحوم میرزا قدس سره قبل از هر چیزى به ظاهر طلّاب نظرى کرد. اگر می دید که لباس آنها مناسب طلبگى نیست یا موهایشان بلند است و یا فقط ته ریش دارند، با کمال محبت ابتدا به مشکل ظاهرى آنها می پرداختند و می فرمودند:«اول شکل ظاهر را باید درست کرد. شما موظف هستید در جامعه طورى حرکت کنید که شکل شما با سایر جوانان متفاوت باشد. موها باید کوتاه، ریش معمولى و لباس مناسب شأن باشد». آنگاه می فرمودند: اولاً طلبه باید به تکلیف خود که شامل حلال و حرام الهى است دقت کامل داشته باشد، و با مسائل سرسرى برخورد نکند که این قدم اول سازندگى است. منبع:سایت آیة الله میرزا ملکی تبریزی یه مدت به عصرحجربرگشته بودیم وبی اینترنت حوصله کافی نت رفتن هم نداشتم به خاطرهمین الآن خاطرمو مینویسم اصولاً اهل خاطره نوشتن نیستم چون توی ذهنم ثبتش میکنم. 9اسفندبه اتفاق چندتاازدوستان به عنوان روحانی کاروان!!!رفتیم راهیان نور.چون تاحالا راهیان نور نرفته بودم وبرای کسب تجربه قبول کردم برم.بچه های دوم دبیرستان رو برده بودن به خاطر درس آمادگی دفاعیشون.من ودوستام دوتا دوتا باهم بودیم هرکدوم توی یه ماشین بنده بایکی از دوستان که باهاش صمیمی تر بودم واز طرفی چون تجربه ی حلقه های صالحین رو داشت همراه شدم.اولش استرس گرفته بودیم چون واقعاً نمیدونستیم باید چی بگیم،من به دوستم میگفتم شما شروع کن ایشون میگفتن شما.خلاصه بعدکلی بالأخره رفیقمون پیش قدم شدن و رفتن جلو بافرستادن یه صلوات اول درمورد کارتهایی که موضوعش حجاب بود وقبل از سوارشدن بهمون داده بودن صحبت کردن ودرمورد حجاب وچادر،همشون حرفایی رو که همیشه بهمون گفته بودن میگفتن.میگفتن که با میل خودشون چادر رو انتخاب کردن هرچند تابلو بود اولین بار وبابی میلی چادر میپوشن وبعداً خودشون هم اعتراف کردن.همینکه یه مقدار حرفیدیم گفتن خانما رسیدیم پلیس راه بشینید وکمربندارو ببندین.ایندفعه جلوترنشستیم که به بچه ها نزدیکتر باشیم ازشون خواستیم موضوعی برا گفت وگو انتخاب کنن ولی به خواست اونا خودمون شروع به حرفیدن کردیم ،یه سری معماهای قرآنی که نوشته بودم رو ازشون پرسیدیم بعضیاشون استقبال کردن وبراشون جالب بود.برای ناهار ونماز فکرکنم رفتیم یادمان شهدای هویزه[گفتم فکرمیکنم چون نه تابلو نگاه میکنم نه می پرسم]ازبچه ها جداشدیم ورفتیم نماز بخونیم نمازظهر رو که خوندیم بچه ها هم اومده بودن یادمان دیدم میخوان تیمم کنن ونماز بخونن با این استدلال که مانتوهامون تنگه برا وضو گرفتن اذیت میشیم که مانع شدم وگفتم که با وجود آب نمیشه تیمم کردبعضیاشون هم میخواستن نماز نخونن با این استدلال که باخوندن نماز مستحبی شب قدر تمام نمازای نخونده جبران میشه.خلاصه آخرش بعضیاشون نماز خوندن بعضیا هم نخوندن.یکیشون که دختر خیلی آروم وتنهایی بود اونجا گریه می کرد که من میخوام برم خونمون اینجا رو دوست ندارم،دختری که وقتی سوالهای قرآنی رو میپرسیدیم گفتن اصلاً اهل قرآن خوندن نیست چراشو نمیدونم ولی اینو میدونم که ازاون آدمهایی بود که آدم دوست داشت بهشون نزدیک بشه.دهلاویه هم رفتیم.موقع رفتن سمت حمیدیه که باید شب رو اونجا میگذروندیم توی راه بنده شجاعت اینو پیداکردم ویه یا علی گفتم ورفتم بین بچه ها دوستم حوصله ی حرف زدن باهاشون رو نداشت چون میگفت اصلاً به آدم انرژی نمیدن.همچین باحال نیستن.اولش ازاونا خواستم خودشون بگن درمورد چی صحبت کنیم ولی میگفتن ما اصلاً شوتیم پس بهتر خودتون یعنی بنده بحث رو شروع کنید.خب منم گفتم دخترای دبیرستانی بحث عشق وعاشقی رو می پسندن بنابراین ازشون خواستم که تعریفشون رو از عشق بگن.هرکدوم یه چی میگفتن،یکی میگفت: اصلاً هیچکس غیر از خدا لایق معشوق بودن نیست،یکی از نامزدش میگفت و...یه ذره حرف زدیم ودخترا بحث ازمسیرش منحرف کردن وشلوغ میکردن.باپرسیدن یه چندتاسوال یه مقدار بحث اخلاقی کردیم.بعد یکیشون که علاقهی خاصی به امام زمان داشت خواست که مورد امام عصر(ع)صحبت کنیم ولی یکیشون نمیخواست ومیگفت:وقتی صحبت از امام زمان(ع)میشه میترسه وترسش نه از شخص امام زمان(ع)بلکه از عدم آمادگی بود.خلاصه به توافق رسیدیم وبحث مهدویت رو یه مقدار کردیم وباز دخترا یا بحثا ی حاشیه ای هرچند بی ربط نبود میکردن یا اینکه کلاً از مسیر بحث خارج میشدن تازه داشتیم گرم صحبت میشدیم که رسیدیم به پادگان وباید پیاده میشدیم دخترا خواستن شب وپیش هم باشیم ولی چون جا نبود وگفتن ساعت11خاموشیه بنابراین من ورفیقم بعدازنماز وشام وتماشای رزمایشی که بدک نبود برای خواب رفتیم یه آسایشگاه دیگه ولی دخترا رو مجبور کردن که برن حسینیه برای مراسمی که براشون تدارک دیده بودن.روزبعد چیز خاصی نبود چون توی مسیر بنده بعد ازپرسیدن بقیه معماها حالم خراب شدو فشارم افتاد ودیگه حوصله هیچی رو نداشتم تااینکه رسیدیم دهلاویه اونجاهم یه ذره گشتیم ویه کلیپی پخش کردن که وقتی تازه داشتیم حس میگرفتیم کلیپ تموم شد بعدازدهلاویه رهسپارشلمچه شدیم حدوداًساعت2 اینجوریا بود که رسیدیم شلمچه و....بعدشم که برگشتیم. سفرش بدک نبودخصوصاً که اولین تجربه ام بود.ولی خوب هم نبود چون اصلاً حس معنوی توش نبود بنده ترجیح میدم همچین سفرهایی رو یا تنهای تنها برم یا اینکه اینطور نباشه که اکثرش بگذره توی مسیربودن ودرگیر زمان باشی و....به قول یکی از دوستان هدایت نکردیم هیچ گناه اجباری هم نصیبمون شد باید موسیقیهای پخش شده ازجانب راننده یا دخترا رو میشنیدیم. چیز دیگه که بهش پی بردم ومطمئن شدم خلوص وپاکی جوونامونه واینکه همه یا اکثرلغزشهاشون به خاطرکوتاهی های ماست.همین دخترایی که باهاشون بودیم بااینکه سر ووضع ظاهریشون متأسفانه مثل خیلی از دخترای دیگه است وتموم راه رو درحال گوش کردن موسیقی ودست زدن و حتی وحتی کمی رقصیدن توی ماشین بودن ولی همین ها یکی چنان عشق امام زمان تو دلش بودکه خیلی از ماها نداریم وحتی قدمهایی برای اصلاح خودش برداشته بود،یکی کارهرشبش قبل از خواب خوندن دعای عهد بود و...یااینکه وقتی کمی بحث میکردیم خوششون میومدخصوصاًچندتاش که از همه بیشتراین خصوصیات رو داشتن و البته وضع ظاهریشون هم از بقیه مناسب تر بود.
![]() ![]() |