درباره وبلاگ


سلام.به وبلاگ من خوش آمدید.ممنون از عزیزانی که به بنده لطف میکنن وبه وبلگم سر میزننن. نظر،انتقادوپیشنهاد یادتون نره چون هم باعث دلگرمیه هم باعث ارتقای سطح مطالب میشه،ولی ازنظر دادن همینجوری[مدح وستایش]خوشم نمیاد. بعضی وقتا خدایی هنوز چیز جالبی توی وبلاگا زده نشده ولی مدح میکنن و... اینجا سعی میکنم نکاتی از زندگی بزرگان و نکاتی که به نظر خوب ومفید میاد یادداشت کنم،تا شاید خودم بیشتر حواسم رو جمع کنم وتلنگری باشن برای خودم ودیگران هم استفاده کنن.
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 89
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 9803
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 53
تعداد آنلاین : 1


زی طلبگی




سلام.باعرض پوزش بابت این همه نیومدنها

اینم یه شعر قشنگ قالت الأعرابی ویژه میلاد مولامون امام عصر(عج)

 


فذا النصف من شعبان قد هلَّ بهجةً
لقد فاض بي شعري بكل خواطرهْ=رمـاني عـلى الهامه مـن مـشاعـرهْ
تاملت في هذي القوافي سعادتي=فابـديت فـيها من قريحة شاعرهْ
فـيــا صحوة الاشـعـار هـيـا تـفتحي=وصـوغي لـنـا من سحره وسرائرهْ
فذا النصف من شعبان قـد هـل بهجة=فــجـاء ولـيــدٌ زاهــر بنـواظرهْ
بنفسي بهي الوجه طـفلا تراكـمت=علـيـه مــن الانـوار جـل مـظاهرهْ
ابوه ابن خـير الناس ذاك
محمدٌ=و نرجس بنت الروم نسل طواهرهْ
وعــمـتـه تــروي لــنــا عـن ولادةٍ=كـمـا ام عيـسى اذ حكت عن مآثرهْ
فـوالــده المعــصوم سـرّ بــطلـعةٍ= بــهــا نــور طـه اذ تـبــيــن لــنـاظـرهْ
فــقـال تــشهد أي بـني شـهادةً=فـصــاح بـصـوت عـاليا مـن حنـاجـرهْ
شهدت لربي خالق الكون واحدٌ=وجـدي رسـول
الله يا خير نـاصرهْ
عــلـيٌ أمـيــر المــؤمنـيـن ولــيــنـــا=وأبـنـائـه هــم قــدوة مـن نوادرهْ
ووتري شهيد الطف في ارض كربلا=وثـأري على تحقيقه عند واترهْ
واني أنا الموعـود في نشـر عـدله= لأول هــذا الــبـر حـتى أواخرهْ
وقـد لاح في الــتوراة اسم لمنـقذٍ=يــعيد كتــاب
الله نــحو مصادرهْ
وقد جاء في الإنجيل عهد لمصلحٍ=يصحح نهجا من بطون دفاترهْ
فــأمــا ســجــل للـزبـــور تــرى بــه =أوّرث ارضــي صــالحين بصائرهْ
وهـا أنــا بالــقــرآ ن ثــقـلا مـلاصقا=فــلا افــتـرقا مابـين بـادٍ وحاضرهْ
فــهذا كــتاب الحق اني شريكه=أفـــسر مــنـه مـا خبــا مــن عناصرهْ
فديتك يابن النور قد ضاق صدرنا=اريقت دمانا في جميع معابرهْ
فــأرواح شـباني البريئة ازهقتْ=وحطت بأرضي في تـراب مقابرهْ
وأشــلاء أطفـالي الحبيبة مـزقتْ= لان عــدانـا مــيـتـات ضــمـائـرهْ
فــحسبكــم عــشرا جــرين دمائنا= فــفي كــل يوم قمْ بِعَدِّ مجازرهْ
فــقد فــجروا منا مـصلى ومسجدا=لان بــه اســم الحســين منابرهْ
فقد مل شعبي من تصدع اهلنا=فحزبٌ بحزبٍ غارق في تناحرهْ
وما همهمْ تلك الجراح تثقالت=وشعبهمُ زاد الأسى من خسائرهْ
هلم إلينا وأصلح الحال سيـدي=فــأنـت لــنــا يا خـيــر نــاهٍ وآمرهْ

ابو مهدي -عادل الفرج- النجف الاشرف
منبع:منتدیات انا الشیعه العالمیة
 

 



در نجف اشرف درمدرسی،استادی دید که شاگردش چرت می زند،هنگامی که درس تمام شد استاد گفت:شما بمانید! چرا هنگام درس چرت می زدی؟استاد فهمید که سعادتی نصیبش شده!به استاد گفت:شبها یک دور قرآن می خوانم وتا اذان صبح بیدارم وبعد از کمی استراحت در درس شما شرکت می کنم.

استاد گفت:حالا امشب آن طور کهمن می گویم قرآن بخوان،فکر کن من آنجا نشسته ام و شما در حضور من قرآن می خوانی.شاگرد این کار را کرد.

فردا صبح استاد در خلوت از او پرسید:چه کردی؟

گفت:بیش از یک جزءنتوانستم بخوانم.

استاد گفت:مرحبا!حالا امشب فکر کن در محضر رسول خدا(ص)قرآن می خوانی.شاگرد این کار را کرد.

صبح استاد پرسید:چه کردی؟

گفت:بیشتر از دو صفحه با حالت گریه نتوانستم بخوانم!با اینکه شب تا سحر بیدار بودم.

استاد گفت:امشب فکرکن در محضر مبارک حضرت رسول(ص)وجبرئیل امین(ع)هستی!

دوباره فردا از او پرسید:چه کردی؟

گفت:بیش از سه-چهار خط نتوانستم بخوانم!

استاد گفت:حالا امشب فکر کن در محضر خدا هستی،او پیش توست و تو در کنار او قرآن میخوانی.

بنده ی خدا معلوم شد هنگام تلاوت قرآن حالش منقلب شده وجان را به جان آفرین تسلیم نموده بود.

فردا صبح استاد دید شاگردش نیامده،گفت:بروید ببینید چه شده؟وقتی رفتند در را بسته دیدند.در را گشودند،باجسد او برخورد کردند.جسد را برداشتهو بردند که غسل دهند و دفن کنند.غسّال بعد از چند لحظه گفت: من که سواد ندارم ببینید چه روی سینه ی این مرد خدا با خط سبز نوشته شده است؟

استاد وبقیه ی شاگردان ناگهان دیدند روی سینه ی این جوان پاک با خط شبز نوشته شده:«شهید راه عشق».

کتاب خرمن معرفت،نوشته ی سیدعباس موسوی مطلق



پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:عشق,شهادت,خدا,قرآن,معرفت,طلبگی, :: 18:2 ::  نويسنده : زینب

زىّ طلبگى را حفظ كن


یك روز قبل از اينكه به دست مبارك امام معمم بشوم ، در خدمت ايشان بودم . به من فرمودند: ((زى

طلبگى  را حفظ كن )) و بعد ادامه دادند كه اين زى طلبگى به سه چيز است :((درس جماعت (درس

عمومى )، نماز جماعت ، تفريح )).

 

برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 1، ص 28.

منبع:مرکزاطلاع رسانی الغدیر



پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:زی طلبگی,امام خمینی,زی طلبگی, :: 16:13 ::  نويسنده : زینب

از پیامبر اکرم(ص)نقل شده است که فرمود:«همان طور که زندگی می کنید می میرید و همان گونه که می خوابید محشور می شوید.»

ونیز فرمود:«درشب معراج مردمی را دیدم که لبانشان بریده می شد و دوباره به شکل اول باز می گشت ودوباره بریده می شد.جبرئیل مرا گفت:اینان خطیبان امت تو هستند که لبانشان بریده می شود؛چون به آنچه می گویند عمل نمی کنند.»

«أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبِرَ وَتَنسَونَ أَنفُسَکُم وأَنتُم تَتلُونَ الکِتابِ»آل عمران/44

آیا دیگران را به نیکی امر می کنید وخود را فراموش می کنید درحالیکه کتاب را می خوانید؟

«مَثَل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا»جمعه/5

وصف حال آنان که تحمل تورات کرده ولی به آن عمل نمی کنند،چونان الاغی است که بار سنگینی را بر پشت کشد.

انشاءالله که هیچ کدوم از ما ازاین دست اشخاص نباشیم و از خدا میخوام که توفیق علم همگام با عمل رو به همه ی مسلمونا عنایت کنه.



یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:علم,خطیب,بی عمل,معراج, :: 18:15 ::  نويسنده : زینب

توجه

سلام

عزیزانی که لطف میکنن ونظر میزارن اگه وبلاگ یاسایت دارن لطفاً آدرسشون رو زیر کامنتی که گذاشتن بنویسن ودر کادر«وبسایت/وبلاگ»ننویسن چون اکثراً بخوام بازشون کنم  فقط wهاش میاد و نه آدرس کامل.



یک شنبه 20 فروردين 1398برچسب:, :: 1:32 ::  نويسنده : زینب

•°´¯`ஐ تقویم شميم يار 91 اسک دين ஐ´¯`°•. اولين تقويم دسکتاپي کاملا مذهبي






  

 

 

برای دانلود فایل به ادامه ی مطلب بروید

کاری از انجمن گفت وگوی دینی



ادامه مطلب ...


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:تقویم,شمیم یار,اسک دین,مذهبی, :: 18:51 ::  نويسنده : زینب

                               

 

آیت الله محمدحسن قدیری:امام خمینی نه تنهاخود مهذب بودند،بلکه همیشه سعی داشتند که طلاب،مهذب تربیت شوند وهرچند وقت یک بار به موعظه می پرداختند آن هم بابیان و روش مخصوص به خودشان که با خلوص وعلاقه ایراد می فرمودند.بعد از چندسال هنوز مواعظ ایشان با عبارت آن به یاد ما مانده است.ایشان می فرمودند:«آقایان باید در هر قدمی که برای تحصیل بر می دارید،اگر نگویم دو قدم لااقل یک قدم در تهذیب بردارید.تمام رؤسای مذاهب باطله عالم بوده اند،ولی مهذب نبوده اند.»



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:تهذیب,امام,موعظه,تحصیل,خلوص, :: 14:57 ::  نويسنده : زینب

 



چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 19:27 ::  نويسنده : زینب

تولدحضرت زینب(س)بزرگ بانوی اسلام وروز پرستار بر همه ی عاشقان ورهپویان راهش گرامی باد.

 

-------------------------------------------------------------------------

پاورقی:این سومین قالبه که  مجبورم عوض کنم.

انگارقسمت نیست قالبی که میخوام رو بشه بذارم،هروقت گذاشتمش یه مشکل پیدا کرد که باید عوضش کنم.

 



چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:زینب(س),بانوی آفتاب,عقیله ی بنی هاشم,زینت پدر, :: 18:14 ::  نويسنده : زینب

چگونه باید باشیم تا امام زمان‏(ع) از ما راضى باشد ؟

معمولاً طلّاب جوانى که خدمت فقیه مقدس، میرزاى تبریزى قدس سره مى‏رسیدند، این سؤال را مى‏پرسیدند که: «آقا! بفرمایید چه کار کنیم که کارهایمان مرضىّ ولى عصرعلیه السلام باشد؟»

مرحوم میرزا قدس سره قبل از هر چیزى به ظاهر طلّاب نظرى کرد. اگر می ‏دید که لباس آنها مناسب طلبگى نیست   یا موهایشان بلند است و یا فقط ته ‏ریش دارند، با کمال محبت ابتدا به مشکل ظاهرى آنها می ‏پرداختند و می ‏فرمودند:«اول شکل ظاهر را باید درست کرد. شما موظف هستید در جامعه طورى حرکت کنید که شکل شما با سایر جوانان متفاوت باشد. موها باید کوتاه، ریش معمولى و لباس مناسب شأن باشد». آن‏گاه می ‏فرمودند: اولاً طلبه باید به تکلیف خود که شامل حلال و حرام الهى است دقت کامل داشته باشد، و با مسائل سرسرى برخورد نکند که این قدم اول سازندگى است.

در ثانى هر کارى را که می ‏خواهد انجام دهد، براى خدا باشد؛ یعنى با توکل به ایزد منان کار را براى رضاى خدا انجام دهد و جز خداى متعال چیز دیگرى را مدّ نظر نداشته باشد. اگر کار خالصانه براى خدا انجام گرفت، نتیجه خواهد داد و خدا در مقابل آن اخلاصى که در عمل صورت مى‏گیرد، درجه داده و شخص را به مرتبه‏اى والا خواهد رساند. نکته دیگر اینکه ولاى به اهل بیت‏ علیهم السلام باید همواره مدّ نظر باشد و با اخلاص کامل به ساحت مقدّس آنان عرض ادب کرده و کارى کند که رضایت آنها در آن کار باشد و با زبان و عمل خود محبت خویش را به آنان ابراز کرده و در مقابل شبهات بایستد و از مظلومیت آنان دفاع کرده و حامى واقعى مذهب باشد.

نکته دیگرى که مرحوم میرزاقدس سره به طلاب جوان تأکید می ‏کردند، درس خواندن بود که طلبه باید تمام وقت خود را در جهت درس صرف کرده تا بتواند به دین خدمت کند. اگر طلبه درس نخواند و شب و روز خود را به مسائل دیگر بگذراند، نه تنها خدمت به دین نخواهد کرد؛ بلکه ضربه هم خواهد زد.

مورد دیگرى که مرحوم میرزا قدس سره به آن توصیه می کردند، توجه به معنویات در کنار درس بود و ایشان می فرمود: زمانى که ما فیضیه بودیم، نیمه شب ،جهت نماز شب مدرسه فیضیه مملو از طلبه می ‏شد به طورى که اگر یک نفر غریبه وارد مدرسه می ‏شد، از کثرت حضور طلاب در مدرسه، تصور می ی کرد که وقت نماز صبح است، طلاب به شب زنده‏ دارى و تهجّد بسیار مقید بودند. طلبه باید در جهت معنویت و خودسازى گام بردارد و از توسّل به اهل بیت ‏علیهم السلام دریغ نکند. مرحوم میرزاقدس سره معتقد بود که نیمه شب وقت مزد گرفتن است؛ از این رو خودشان نیمه شب‏ها با خداى خود راز و نیاز می ‏کردند و با معبود، پیوند قلبى خاصى داشتند که حرکت نیمه‏ شب ایشان و تهجد در حرم مطهر و مسجد امام حسن عسکرى ‏علیه السلام زبانزد طلاب بود.

نکته دیگرى که ایشان بدان بسیار اصرار داشتند، این بود که می ‏فرمود: طلبه علاوه بر آنکه باید زرنگ باشد، باید با تواضع و افتادگى حرکت کند؛ خود را کسى حساب نکرده و با خلوص کامل به درس و بحث خود مشغول شود. اگر خود را کسى فرض کرد، به جایى نخواهد رسید:

افتادگى آموز اگر طالب فیضى

هرگز نخورد آب زمینى که بلند است

منبع:سایت آیة الله میرزا ملکی تبریزی

 



جمعه 4 فروردين 1391برچسب:میرزای تبریزی,معنویات,اهل بیت,طلبه,توسل,تهجّد,خودسازی, :: 14:37 ::  نويسنده : زینب

یه مدت به عصرحجربرگشته بودیم وبی اینترنت حوصله کافی نت رفتن هم نداشتم به خاطرهمین الآن خاطرمو مینویسم اصولاً اهل خاطره نوشتن نیستم چون توی ذهنم ثبتش میکنم.

9اسفندبه اتفاق چندتاازدوستان به عنوان روحانی کاروان!!!رفتیم راهیان نور.چون تاحالا راهیان نور نرفته بودم وبرای کسب تجربه قبول کردم برم.بچه های دوم دبیرستان رو برده بودن به خاطر درس آمادگی دفاعیشون.من ودوستام دوتا دوتا باهم بودیم هرکدوم توی یه ماشین بنده بایکی از دوستان که باهاش صمیمی تر بودم واز طرفی چون تجربه ی حلقه های صالحین رو داشت همراه شدم.اولش استرس گرفته بودیم چون واقعاً نمیدونستیم باید چی بگیم،من به دوستم میگفتم شما شروع کن ایشون میگفتن شما.خلاصه بعدکلی بالأخره رفیقمون پیش قدم شدن و رفتن جلو بافرستادن یه صلوات اول درمورد کارتهایی که موضوعش حجاب بود وقبل از سوارشدن بهمون داده بودن صحبت کردن ودرمورد حجاب وچادر،همشون حرفایی رو که همیشه بهمون گفته بودن میگفتن.میگفتن که با میل خودشون چادر رو انتخاب کردن هرچند تابلو بود اولین بار وبابی میلی چادر میپوشن وبعداً خودشون هم اعتراف کردن.همینکه یه مقدار حرفیدیم گفتن خانما رسیدیم پلیس راه بشینید وکمربندارو ببندین.ایندفعه جلوترنشستیم که به بچه ها نزدیکتر باشیم  ازشون خواستیم موضوعی برا گفت وگو انتخاب کنن ولی به خواست اونا خودمون شروع به حرفیدن کردیم ،یه سری معماهای قرآنی که نوشته بودم رو ازشون پرسیدیم بعضیاشون استقبال کردن وبراشون جالب بود.برای ناهار ونماز فکرکنم رفتیم یادمان شهدای هویزه[گفتم فکرمیکنم چون نه تابلو نگاه میکنم نه می پرسم]ازبچه ها جداشدیم ورفتیم نماز بخونیم نمازظهر رو که خوندیم بچه ها هم اومده بودن یادمان دیدم میخوان تیمم کنن ونماز بخونن با این استدلال که مانتوهامون تنگه برا وضو گرفتن اذیت میشیم که مانع شدم وگفتم که با وجود آب نمیشه تیمم کردبعضیاشون هم میخواستن نماز نخونن با این استدلال که باخوندن نماز مستحبی شب قدر تمام نمازای نخونده جبران میشه.خلاصه آخرش بعضیاشون نماز خوندن بعضیا هم نخوندن.یکیشون که دختر خیلی آروم وتنهایی بود اونجا گریه می کرد که من میخوام برم خونمون اینجا رو دوست ندارم،دختری که وقتی سوالهای قرآنی رو میپرسیدیم گفتن اصلاً اهل قرآن خوندن نیست چراشو نمیدونم ولی اینو میدونم که ازاون آدمهایی بود که آدم دوست داشت بهشون نزدیک بشه.دهلاویه هم رفتیم.موقع رفتن سمت حمیدیه که باید شب رو اونجا میگذروندیم توی راه بنده شجاعت اینو پیداکردم ویه یا علی گفتم ورفتم بین بچه ها دوستم حوصله ی حرف زدن باهاشون رو نداشت چون میگفت اصلاً به آدم انرژی نمیدن.همچین باحال نیستن.اولش ازاونا خواستم خودشون بگن درمورد چی صحبت کنیم ولی میگفتن ما اصلاً شوتیم پس بهتر خودتون یعنی بنده بحث رو شروع کنید.خب منم گفتم دخترای دبیرستانی بحث عشق وعاشقی رو می پسندن بنابراین ازشون خواستم که تعریفشون رو از عشق بگن.هرکدوم یه چی میگفتن،یکی میگفت: اصلاً هیچکس غیر از خدا لایق معشوق بودن نیست،یکی از نامزدش میگفت و...یه ذره حرف زدیم ودخترا بحث ازمسیرش منحرف کردن وشلوغ میکردن.باپرسیدن یه چندتاسوال یه مقدار بحث اخلاقی  کردیم.بعد یکیشون که علاقهی خاصی به امام زمان داشت خواست که مورد امام عصر(ع)صحبت کنیم ولی یکیشون نمیخواست ومیگفت:وقتی صحبت از امام زمان(ع)میشه میترسه وترسش نه از شخص امام زمان(ع)بلکه از عدم آمادگی بود.خلاصه به توافق رسیدیم وبحث مهدویت رو یه مقدار کردیم وباز دخترا یا بحثا ی حاشیه ای هرچند بی ربط نبود میکردن یا اینکه کلاً از مسیر بحث خارج میشدن تازه داشتیم گرم صحبت میشدیم که رسیدیم به پادگان وباید پیاده میشدیم دخترا خواستن شب وپیش هم باشیم ولی چون جا نبود وگفتن ساعت11خاموشیه بنابراین من ورفیقم بعدازنماز وشام وتماشای رزمایشی که بدک نبود برای خواب رفتیم یه آسایشگاه دیگه ولی دخترا رو مجبور کردن که برن حسینیه برای مراسمی که براشون تدارک دیده بودن.روزبعد چیز خاصی نبود چون توی مسیر بنده بعد ازپرسیدن بقیه معماها حالم خراب شدو فشارم افتاد ودیگه حوصله هیچی رو نداشتم تااینکه رسیدیم دهلاویه اونجاهم یه ذره گشتیم ویه کلیپی پخش کردن که وقتی تازه داشتیم حس میگرفتیم کلیپ تموم شد بعدازدهلاویه رهسپارشلمچه شدیم حدوداًساعت2 اینجوریا بود که رسیدیم شلمچه و....بعدشم که برگشتیم.

سفرش بدک نبودخصوصاً که اولین تجربه ام بود.ولی خوب هم نبود چون اصلاً حس معنوی توش نبود بنده ترجیح میدم همچین سفرهایی رو یا تنهای تنها برم یا اینکه اینطور نباشه که اکثرش بگذره توی مسیربودن ودرگیر زمان باشی و....به قول یکی از دوستان هدایت نکردیم هیچ گناه اجباری هم نصیبمون شد باید موسیقیهای پخش شده ازجانب راننده یا دخترا رو میشنیدیم.

چیز دیگه که بهش پی بردم ومطمئن شدم خلوص وپاکی جوونامونه واینکه همه یا اکثرلغزشهاشون به خاطرکوتاهی های ماست.همین دخترایی که باهاشون بودیم بااینکه سر ووضع ظاهریشون متأسفانه مثل خیلی از دخترای دیگه است وتموم راه رو درحال گوش کردن موسیقی ودست زدن و حتی وحتی کمی رقصیدن توی ماشین بودن ولی همین ها یکی چنان عشق امام زمان تو دلش بودکه خیلی از ماها نداریم وحتی قدمهایی برای اصلاح خودش برداشته بود،یکی کارهرشبش قبل از خواب خوندن دعای عهد بود و...یااینکه وقتی کمی بحث میکردیم خوششون میومدخصوصاًچندتاش که از همه بیشتراین خصوصیات رو داشتن و البته وضع ظاهریشون هم از بقیه مناسب تر بود.

 



سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:راهیان نور,شلمچه,بچه ها, :: 15:39 ::  نويسنده : زینب



سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, :: 15:31 ::  نويسنده : زینب

چیزی که میخوام بگم شایدالآن مناسبتش نباشه ولی بعضی چیزا مناسبت نمیشناسه.

تاقبل از4-5سال پیش یعنی ماه رمضونا وقتی میخواستم دعای ابوحمزه ثمالی روبخونم چون طولانی بود،عمق وشیرینی وزیبایی الفاظش رو حس نمیکردم یا به کل نمیخوندمش یا اگه میخوندم یکی دو صفحه ی اول رو فقط میخوندم امّا الآن که به معنی واژه هاش دقت میکنم میبینم که عجب خوندش لذّت خاصی داره لذّتی که شاید با هرزبونی و هر کتابی نتونی ببری.جایی که علل حجاب بین بنده وخدا ودوری بنده از خدا حرف میزنه:

...سَیِّدي لَعَلَّکَ عَن بَابِکَ طَرَدتَني وعَن خِدمَتِکَ نَحَّیتَني أَولَعَلَّکَ رَأَیتَني مُستَخِفَّاً بِحَقیکَ فَأَقصَیتَني...أَولَعَلَّکَ رَأَیتَني مِن

سرورم!شاید از درگاهت مراراندی وازخدمتت دورم کردی،یاشایدمرادیدی که حقت را سبک میشمارم پس دورم کردی...یاشاید مرا از غافلان  الغَافِلِين فَمِن رَحمَتِکَ اَیَستَني أَو لَعَلَّکَ رَأَیتَني الِف مَجالِسَ البطَّالينَ فَبَینِي و بَینَهُم خَلَّیتَني أَو لَعَلَّکَ لَم تُحِبَّ أَن تَسمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدتَني

دیدی پس از رحمت خود ناامیدم کردی،یاشاید دیدی که هم انس مجالس بیهودگانم پس مرا باخودم وآنها رها کردی،یاشاید دوست نداشتی دعایم را بشنوی

اون قسمتش که یه جورایی حالت رجزخوانیه خیلی شیرینه.وقتی آدم برابر خدا بایسته وببینه که هیچ هست بخوادخودش رو معرفی کنه[به گمان خودش]میبینه هیچ نمیتونه بگه جز ازکوچکی و حقارت خودش از نیازمندی خودش واز لطفهای اون بزرگ.

«....أَنا الصَّغیر الَّذي رَبَّیتَهُ وأنا الجاهل الَّذي عَلَّمتَهُ وأنا الضَّال الَّذي هَدَیتَهُ وأنا الوَضیع الَّذي رَفَعتَهُ وانا الخائِف الَّذي اَمَنتَهُ و          

       منم کوچکیکه پرورشش دادی،منم نادانی که دانشش آموختی،منم گمراهی که هدایتش کردی،منم پستی که بزرگش گردانیدی،منم ترسانی که آسوده اش کردی     

والجائِع الَّذي أَشبَعتَهُ...أنا الطَّریدالَّذي اوَیتَهُ..أنا صاحِب الدَّواهي العُظمی أناالَّذي عَلی سَیِّدِهِ إجتَری أناالَّذي عَصَیتُ جبَّارَالسَّماء

منم گرسنه ای که سیرش کردی...منم رانده شده ای که پناهش دادی..منم صاحب ماجراهای بزرگ منم که برآقای خودجسارت کرده منم کسی که جبّار آسمانها را نافرمانی کرده

....أنا الَّذي أَمهَلتَني فَمَاارعَوَیتُ و سَتَرتَ عَلَیَّ فَمَا أستَحیَیتُ وعَمِلتُ بُالمَعاصي فَتَعَدَیتُ وأَسقَطتَني مِن عَینِکَ فَمَابالَیتُ

...منم آن که مهلتش دادی ولی به خود نیامدم،منم آن که برمن پوشانیدی ولی شرم نکردم،منم آن که نافرمانیها کردم وازحدگذراندم ومرااز چشمت ساقط کردی ولی باکی

 

 

 

 



ادامه مطلب ...


قال امیرالمؤمنین علی(ع):بِمَهدینا تُقطَعُ الحُجَج،فَهُوَخاتَمُ الأئِمَةِ،ومُنقِذُالآُمَةِ و مُنتَهيَ النُّورِ.[میزان الحکمة/ص384]

امام علی(ع):بامهدی ماحجت ها تمام می شود.اوپایان بخش امامان ونجات بخش امت ونور آخرین است.

قال رسول الله(ص):سَیَکُون بَعدي خُلَفاءُ و مِن بَعدِ الخُلَفاءِ أُمَرَاءُ وَ مِن بَعدِ الأُمَراءِ مُلُوکٌ و مِن بَعدِ المُلُوکِ جَبَابِرَةٌ ثُمَّ یَخرُجُ رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتي یَملَأُ الأَرضَ عَدلَاً کَمَا مُلِئَت جَوراً.[میزان الحکمة/ص386]

أبو الجارود عَن الإمام الباقر(ع):إِعلَم أَنَّهُ لاتَقُومُ عِصابةٌ تَدفَعُ ضَیماً أو تُعِزُّ دیِناً إلّا صَرَعَتهُم المنیَّةُ والبلیَّةُ،حتَّی تَقُومَ عِصابَةٌ شَهَدُوا بَدراً مَعَ رسُول الله(ص)،لایُواری قَتیلُهُم ولا یَرفَعُ صَریعُهُم و لا یُداوي جَریحُهُم.قُلتُ:مَن هُم؟قال:الملائکة. 

                                                                                                                        [میزان الحکمة/393]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



جمعه 20 بهمن 1390برچسب:خلفاء,رسول الله,عصابة,بدراً, :: 23:40 ::  نويسنده : زینب



پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : زینب

چقدرغصه داره وقتی ببینی این همه مسلمون هست واین همه بی اسلامی هست وقتی ببینی اینهمه مسلمونا بااسلام فاصله دارن ازمعنویاتش گرفته تا مادیاتش.

مثلاًسفارشهای اسلام درمورد طهارت وبهداشت شخصی،اجتماعی،و...،نماز،رعایت آداب برخورد باارباب رجوع و...

کشورای اسلامی رو یه نگاهی بکنیم چقدرفقرفرهنگی هست؟!چقدرفقرااقتصادی هست؟! چقدرفقرمعنوی هست؟!!

توی کشورمون که ادعا میکنیم کشورامام زمانمونه چراهمیشه عادت کردیم به گذشتمون بنازیم،به هیچ وجه نمیگم

بالیدن به گذشته ممنوع،اصلاًهم منکر پیشرفتای الآنمون نیستم،چیزایی که میخوام بگم شایدبیشتر جنبه اش به فرهنگ برگرده،مثلاچقدرتو دینمون سفارش به نماز ومسجدوحفظ حرمت مسجدشده ولی وقتی چندقدمی از شهر فاصله گرفتیم نه خبری از مسجدهست نه خبری از نمازخونه های بین راهی هست اگرهم باشن یه اتاقکیه که اونقدرکثیفه که آدم چندشش میشه توش نماز بخونه وحتی طهارتش مشکوکه کثیفیش شأنیت نمازخونه بودنشون رو ازش گرفته،بعضی وقتا که برخی مساجد دست کمی از این نمازخونه های بین راهی ندارن.توی مدارسمون که دیگه گفتن نداره وضعیت نماز،نمازخونه هت غالباً بسته،اگر نمازجماعت باشه هفته ای یکبارهست،اکثرقریب به اتفاق ساعت اول که معمولاً تازه اذان گفته شده نماز برگزار نمیشه وموکول میشه به ساعات بعدگاهی هم ازبین خود بچه ها امام جماعت انتخاب میکنن بدون درنظرگرفتن شرایط امام جماعت،بخوایم دانش آموزا روبکشونیم به نماز باید نماز خوندن رو نمره ای کنیم تامبادا ازنمره به اصطلاح پرورشیشون کم بشه بیان برا نماز.اوج شلوغی بازار لحظات اذان ونماز بویژه مغرب.بعضی جاها هم خیلی دیگه متدینیم می خوایم امورخیر انجام بدیم توی یه محله با فاصله ی تنها 2-3 خیابان دو مسجد میسازیم و بعضی جاها حسینیه ها ازمساجدمقدستر میشه،توی یه خیابون دوحسینیه ی زنانه ودو حسینیه ی مردانه تاسیس میکنیم به عشق امام حسین(ع) اینها بد نیست ولی باید بیبینیم کارخیرمون رو کجا باید انجام بدیم نه اینکه به جای دورهم جمع کردن مردم امکانات گروه گروه شدنشون رو فراهم کنیم.محرم ورمضان محدود شده برامون به 60روز خاص درسال چندروزی رو حسینی میشیم همینکه ازمحرم وگاها هم فقط از ازروز عاشورا فاصله گرفتیم دیگه حسینی بودنی درکارنیست.میگیم:«کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا» ولی درحدشعار.توی مجلس اهل بیت نشستیم وراحت غیبتهامون رو میکنیم،تهمتهارو میزنیمو... .مجلس جشن اهل بیت رو میگیریم ولی همه چیز وهمه کس توش هست الّا خوداهل بیت.قرآن خوندنمون شده فقط برا حاجت گرفتنهاوسفره عقدهاومجالس عزاومسابقات،ولی یادمون رفته تدبردر قرآن رو.توی مدارسمون همه چی ازقزآن مهمتره،هرجادرسی ساعت کم آورد از ساعت قرآن بهش میبخشیم،قرآن یادمون میدن کاملاً سرسرکی که فقط یه نمره ی الکی بگیریم.ادعای مسلمونی میکنیم ولی ظاهر یه غیرمسلمون ازمون بهتره،دخترای غیرمسلمون دارن مسلمون میشن بخاطر حجابی که توی اسلام هست وحفظ حرمت ی که اسلام برای زن قائله ولی دخترای خودمون این اصل رو پشت گوش انداختن.

بقیه ی حرفا بمونه یه پست دیگه.

 



پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:مسلمان,حجاب,نماز,مسجد,حسینیه,عاشورا,محرم, :: 21:48 ::  نويسنده : زینب

سلام.

اما چگونگی طلبه شدن بنده:

بنده قبل از طلبه شدن از هرچی زن بسیجی وطلبه جماعت اصلا خوشم نمیومد.به نظرم یه مشت آدمهای خشکی مقدس وخودنما هستن که فقط ادعاشون میشه و ادای خوب بودن رو  در میارن.پیش دانشگاهی که بودم بابام پیشنهاد حوزه رفتن روچند باری دادن ولی چون  عنفوان جوانیم بود و جوانی باد در کله ام انداخته بود قصد مخالفت داشتم لذا دفترچه کنکور روگرفتم ولی احساس خلائی می کردم در بُعد دینی؛ یه مدت بعد پوسترآگهی ثبت نام حوزه رو آوردن  مدرسمون وقتی دیدمش یهویی فکرحوزه رفتن به سرم زد چندروزی فکرکردم ودیدم رشته هایی که دوست دارم توی حوزه هم هست بعدهم بامشاورمون صحبت کردم که حوزه بهتره یا دانشگاه ،گفت:اگه میخوای معلومات دینیت بیشتر بشه وبه قول معروف پر بشی حوزه بهتره،بنابراین عزمم رو جزم کردم وبادوستم رفتم که مدرک دیپلم رو که لازمه ی ثبت نام بود بگیرم که خانمه با اخلاق بسیارعالی!!!گفت:حالاهمشون میخوام برام ملّا بشن.خیلیییی از حرفش ورفتارش بدم اومد،خلاصه مدرکه رو دادورفتم ثبت نام.24یا25 اردیبهشت هم آزمونش بود بنده چیزی نخونده بودم ولی چون منابع آزمون یه جورایی به رشته ام(انسانی) میخوردودرکل آسون هم بود دادم ویکی دو ماه بعد از حوزه تماس گرفتن که شما قبول شدین و21مرداد برای مصاحبه تشریف بیارین.قبل از مصاحبه هم تحقیقات محلی رو به عمل آوردن.خلاصه21تیرشد برامصاحبه رهسپارشدم.مصاحبه کننده ها امام جمعه ی اون بخش وامام جماعت مسجدمون بودن بنده  هیچ کدوم رو نمیشناختم وتنهانامی از اونها قبل از ورودم به اتاق شنیدم . جناب امام جماعت براساس مشخصاتی که توی فرم بود بنده رو شناختن.مِن جمله سوالاتی که ازم پرسیدن و ضایع بازی درآورم این بود که:رئیس جامعه روحانیت کیست؟که من گفتم امام خامنه ای؛لبخندی زدن وسکوت کردن.سوال دیگه:امام جمعه ی...کیست؟که منظورامام جمعه ی موردنظربودن. بنده براساس محاسباتی که کرده بودم که فرزند ارشدا آقای امام جمعه رو که دیدم ازمن کوچیکتربود پس والد محترمشون نباید سن زیادی داشته باشن بنابر آقایی رو که جوونتربودن گمان کردم امام جمعه هستن بخاطرهمین جواب دادم که: شما[امام جمعه اید]. بعدکه رفتیم توی راه که بودیم،امام جماعت محترم یعنی جناب پرسشگر با ابوی بنده تماس گرفتن،وقتی بابام گفت:شیخ فلانی تماس گرفت اینجابودکه توی دلم به خودم وضایع بازیام خندم گرفت.

ببخشید خیلی حرفیدم.

 



یک شنبه 15 اسفند 1390برچسب:حوزه,امام جمعه,ضایع,سوالات,آزمون, :: 15:38 ::  نويسنده : زینب

شیخ رجبعلی خیاط حکایتی را از حضرت داوود(ع)نقل می کند که:

داوود(ع) در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب  کارش این بود که ازتپه ای خاک برمی داشت وبه جای دیگری می ریخت.ازخداوند خواست از این کار مورچه آگاه می شود.مورچه به سخن آمد که:معشوقی دارم که شرط وصال خود را آوردن تمام خاک های آن تپه به این محل قرار داده است!

داوود(ع)فرمود:با این جثه ی کوچک، تو تا کِی می توانی خاک های این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی؟وآیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟!

مورچه گفت: همه ی این ها را می دانم؛ ولی به این خوشم که اگر در این راه بمیرم در راه عشق محبوبم مرده ام!

                                                                         



یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:عشق,مورچه,تپه, :: 10:7 ::  نويسنده : زینب

سلام.  این ایام مبارک روبه همه ی دوستان تبریک عرض میکنم وخیلی خوشحالم ازاینکه تولد وبلاگم باچند مناسبت مبارک قرین شده:ایام آغاز امامت حضرت ولی عصر(عج)، میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص)وسالگردپیروزی انقلاب.امیدوارم بتونم خادم خوبی برای این مکتب باشم.



شنبه 15 بهمن 1385برچسب:میلاد,ایام, :: 16:35 ::  نويسنده : زینب

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد